هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا(ع) در سال ۲۰۴ به بغداد بازگشت، از ناحیه حضرتش اطمینان خاطر پیدا کرده بود، ولی این را می دانست که شیعیان پس از امام رضا(ع) فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت و در این صورت خطر همچنان بر جای خود خواهد ماند. او سیاست کنترل امام کاظم(ع) توسط پدرش را- که او را به بغداد آورده و زندانی کرده بود- به یادداشت و با الهام از این سیاست، همین رفتار را با امام رضا(ع) در پیش گرفت، ولی با ظاهری آراسته و فریبکارانه، به گونه ای که می کوشید نه تنها در ظاهر امر مسأله زندان و مانند آن در کار نباشد، بلکه با برخورد دوستانه، چنین تبلیغ شود که او علاقه و محبت ویژه نیز به ایشان دارد.
اینک نوبت امام جواد(ع) فرا رسیده بود تا به نحوی کنترل شود. مأمون برای انجام این هدف، دختر خود را به عقد وی درآورد و او را داماد خود کرد. از همین رهگذر بود که مأمون به راحتی می توانست از طرفی امام را در کنترل خود داشته باشد و از طرف دیگر آمد و شد شیعیان و تماس های آنان را با آن حضرت زیر نظر بگیرد.
بر اساس برخی نقلها، مأمون پس از ورود به بغداد- در سال ۲۰۴- بلافاصله امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد فراخواند. (۱) افزون بر این، مأمون متهم بود که امام رضا(ع) را به شهادت رسانده است. اکنون می بایست با فرزند وی به گونه ای رفتار کند که از آن اتهام نیز مبرّی شود.
از روایتی که شیخ مفید از ریان بن شبیب نقل کرده، چنین بر می آید: موقعی که مأمون تصمیم به ازدواج ام فضل با امام جواد(ع) گرفت، عباسیان برآشفتند؛ زیرا ترس آن داشتند که پس از مأمون، خلافت به خاندان علوی برگردد، چنانکه درباره امام رضا(ع) هم به سختی دچار همین نگرانی شده بودند. (۲) ولی به طوری که از دو روایت فوق برمی آید، آنان مخالفت خود را به گونه دیگری وانمود کرده و گفتند: دختر خود را به ازدواج کودکی درمی آورد که «لَم یتَفَقَّهُ فی دینِ الله ولا یعرف حلاله من حرامه ولا فرضاً من سنّته»؛ کودکی که تفقه در دین خدا ندارد، حلال را از حرام تشخیص نمی دهد و واجب را از مستحب باز نمی شناسد.
مأمون در مقابل این برخورد، مجلسی برپا کرد و امام جواد(ع) را به مناظره علمی با یحیی بن اکثم، بزرگترین دانشمند و فقیه سنی آن عصر، فراخواند تا بدین وسیله مخالفان و اعتراض کنندگان عباسی را به اشتباه خود آگاه کند. (۳) این در حالی بود که بنا به این دو روایت، هنگام عقد ازدواج ام فضل با امام جواد(ع) هنوز به آن حضرت «صبی» اطلاق می شده است.
مكتب علمى امام جواد(ع)
مى دانیم كه یكى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آنها است. این پیشوایان بزرگ هركدام در عصر خود فعالیت فرهنگى داشته در مكتب خویش شاگردانى تربیت مى كردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مى كردند، اما شرائط اجتماعى و سیاسى زمان آنان یكسان نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همین جهت دیدیم كه تعداد شاگردان و راویان حضرت صادق(ع) بالغ برچهار هزار نفر مى شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسكرى(ع) به دلیل فشارهاى سیاسى و كنترل شدید فعالیت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود و از این نظر تعداد راویان و پرورش یافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق(ع) كاهش بسیار چشمگیرى را نشان مى دهد.
بنابراین اگر مى خوانیم كه تعداد راویان و اصحاب حضرت جواد(ع) قریب صد و ده نفر بوده اند (۴) و جمعاً ۲۵۰ حدیث از آن حضرت نقل شده (۵)، نباید تعجب كنیم، زیرا از یك سو، آن حضرت شدیداً تحت مراقبت و كنترل سیاسى بود و از طرف دیگر، زود به شهادت رسید و به اتفاق نظر دانشمندان بیش از بیست و پنج سال عمر نكرد!
درعین حال، باید توجه داشت كه در میان همین تعداد محدود اصحاب و راویان آن حضرت، چهره هاى درخشان و شخصیتهاى برجسته اى مانند: على بن مهزیار، احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى، زكریا بن آدم، محمد بن اسماعیل بن بزیع، حسین بن سعید اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند كه هر كدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مى رفتند، و برخى داراى تألیفات متعدد بودند.
از طرف دیگر، روایان احادیث امام جواد(ع) تنها در محدثان شیعه خلاصه نمى شوند، بلكه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نیز معارف و حقایقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده اند. به عنوان نمونه «خطیب بغدادى» احادیثى با سند خود ازآن حضرت نقل كرده است. (۶) هم چنین حافظ «عبد العزیز بن اخضر جنابذى» در كتاب «معالم العترة الطاهرة» (۷) و مؤلفانى نیز مانند: ابو بكر احمد بن ثابت، ابواسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در كتب تاریخ و تفسیر خویش روایاتى از آن حضرت نقل كرده اند. (۸)
نحوه شهادت حضرت
درباره آمد و شد امام در مدینه و احترام مردم نسبت به آن حضرت، اطلاعات مختصری در پاره ای از روایات آمده است. (۹)
فراخوانی آن حضرت به بغداد، در سال ۲۲۰، توسط معتصم عباسی، آن هم درست در همان اولین سال حکومت خود، نمی توانست بی ارتباط با جنبه های سیاسی قضیه باشد. به ویژه که درست همان سال که حضرت جواد (ع) به بغداد آمد، رحلت کرد؛ این در حالی بود که تنها ۲۵ سال از عمر شریفش می گذشت. عناد عباسیان با آل علی (ع) به ویژه با امام شیعیان که در آن زمان جمعیت متنابهی تابعیت مستقل آنها را پذیرفته بودند، شاهدی است بر توطئه حکومت در شهادت امام جواد علیه السلام. همچنین خواستن آن حضرت به بغداد و درگذشت وی در همان سال در بغداد، همگی شواهد غیرقابل انکاری بر شهادت آن بزرگوار به دست عوامل عباسی می باشد.
مرحوم شیخ مفید، با اشاره به روایتی درباره مسمومیت و شهادت امام جواد علیه السلام، رحلت آن حضرت را مشکوک دانسته است. (۱۰) بنا به روایت مستوفی، عقیده شیعه بر این است که معتصم آن حضرت را مسموم نموده است. (۱۱)
پاره ای از منابع اهل تسنن، اشاره بر این دارند که امام جواد(ع) به میل خود و برای دیداری از معتصم عازم بغداد شده است. (۱۲) در حالی که منابع دیگر، حاکی از آن اند که معتصم به ابن زیات مأموریت داد تا کسی را برای آوردن امام به بغداد بفرستد. (۱۳) ابن صبّاغ نیز با عبارت «اِشخاص المعتصم له من المدینة» (۱۴) این مطلب را تأیید کرده است.
مسعودی روایتی نقل کرده که بنابر آن، شهادت آن حضرت به دست ام فضل، در زمانی رخ داده که امام از مدینه به بغداد نزد معتصم آمده بود. (۱۵) ام فضل پس از شهادت امام، به پاس این عمل خود به حرم خلیفه پیوست. (۱۶) این نکته را نباید از نظر دور داشت که ام فضل در زندگی مشترک خود با امام جواد(ع) از دو جهت ناکام مانده بود:
نخست آن که از آن حضرت دارای فرزندی نشد، دوم آن که امام نیز چندان توجهی به وی نداشت.
ام فضل یک بار (گویا از مدینه) نامه ای نگاشت و از امام نزد مأمون شکایت کرد و از این که امام چند کنیز دارد گله نمود، ولی مأمون در جواب او نوشت: ما تو را به عقد ابوجعفر درنیاوردیم که حلالی را بر او حرام کنیم، دیگر از این شکایتها نکن. (۱۷) به هر حال، ام فضل پس از مرگ پدر، امام را در بغداد مسموم کرد و راه یافتن او به حرم خلیفه و برخورداری از مواهب موجود در آن، نشانی از آن است که این عمل به دستور معتصم انجام شده است. (۱۸) و بالاخره امام جواد(ع) به شهادت رسید و حرم مطهر ایشان در کاظمین عراق قرار دارد که ملجا و پناهگاه عاشقان ایشان است.
از جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنيد
۱- موسى بن قاسم گويد: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مىگويند از طرف اوصياء، طواف صحيح نيست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف كن، اين كار جايز است. بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف كردم، بعد چيز ديگرى به نظرم آمد و به آن عمل كردم؟ امام فرمود: آن چيست؟ گفتم: يك روز از طرف رسول الله(ص) سه بار طواف كردم، در روز دوم از طرف اميرالمؤمنين(ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسين، روز پنجم به عوض على بن الحسين، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اينها آنان هستند كه به ولايتشان عقيده دارم. فرمود: آن وقت به خدا قسم به دينى اعتقاد دارى كه خداوند از بندگان غير آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه(س) طواف كردم و گاهى نكردم، فرمود: اين كار را زياد كن، اين انشاء الله أفضل اعمالى است كه مى كنى(۱۹)
نامه امام رضا (ع) به پسرش امام جواد(ع)
۲- أبى نصر بزنطى گفته: نامه امام رضا(ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد(ع) نوشته بود: به من خبر رسيد كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بيرون مى كنند، اين كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خيرى نبيند، تو را به حق خودم قسم مى دهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چيزى به او بدهى. هر كه از عموهايت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دينار نده، بيشتر از آن به اختيار توست، هر كه از عمه هايت چيزى از تو خواست كمتر از بيست و پنج دينار نده، زيادى به اختيار توست، من مى خواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. (۲۰)
نامه امام جواد (ع) به حاكم سجستان
۳- مردى از بنى حنيفه گويد: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد(ع) به حج رفته بود، با وى رفيق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عدهاى از رجال خليفه نيز بودند، گفتم: فدايت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بيت را دوست دارد و من به دفتر او ماليات بدهكارم، اگر صلاح بدانيد نامهاى بنويسيد كه به من ارفاق كند. امام فرمود: من او را نمى شناسم، گفتم: فدايت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست، نامه شما به حال من مفيد است، امام (ع) كاغذ به دست گرفت و نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نيك براى تو مى ماند، به برادرانت نيكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو سؤال خواهد كرد. آن مرد گويد: چون وارد سجستان شدم، به حسين بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام صلوات الله عليه نامهاى براى او مى آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را به من رسانيد نامه را به او دادم، گرفت و بوسيد و آن را بر دو چشم خويش گذاشت. گفت: حاجتت چيست؟ گفتم: در دفتر تو ماليات بدهكارم، آن را از ديوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده، بعد گفت: خانوادهات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر ماليات ندادم، و تا زنده بود مرتب به من احسان مى كرد. (۲۱)
نامه امام جواد(ع) به على بن مهزيار اهوازى
۴- امام جواد(ع) به ثقه جليل القدر على بن مهزيار اهوازى چنين نوشتند: بسم الله الرحمن الرحيم يا على! خداوند پاداش تو را نيكو گرداند و در بهشت خودش جاى دهد، و از خوارى دنيا و آخرت به دورت دارد و با ما اهل بيت محشور فرمايد. يا على! تو را امتحان كردم و در نصيحت و اطاعت و خدمت و توقير و احترام به امام و قيام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختيارت گردانيدم، اگر بگويم نظير تو را نديدهام اميدوارم راست گفته باشم. خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه مقامت بر من پوشيده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا مىخواهم چون اولين و آخرين را براى قيامت جمع كند، رحمتى بر تو عنايت فرمايد كه به وسيله آن مورد غطبه ديگران باشى كه او شنونده دعاست. (۲۲)
ناگفته نماند: على بن مهزيار اهوازى از امام رضا(ع) حديث نقل كرده و از خواص امام جواد(ع) بود و از جانب آن حضرت وكالت داشت و نيز از جانب امام هادى(ع)، درباره وى توقيعاتى از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شيعه روشن كرد، او در روايت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).
دستور به مدارا با پدر ناصبى
۵- بكربن صالح گويد: به امام ابى جعفر ثانى(ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبيث الرأى است، از او بسيار سختى ديده ام، فدايت شوم براى من دعا كن و بفرما: چه كنم، آيا افشاء و رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم؟ امام (ع) در جواب نوشت: مضمون نامه ات در باره پدرت فهميدم، پيوسته انشاء الله براى تو دعا مى كنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقين» خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت فرمايد. ما و شما در امانت خدا هستيم خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمى كند. بكربن صالح گويد: خدا قلب پدرم را به من برگردانيد به طورى كه در كارى با من مخالفت نمى كرد. (۲۳)
معجزه اى از جواد الائمه(ع)
۶- شيخ مفيد رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گويد: در سامراء بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته اند چون ادعا كرده كه من پيغمبرم، اين سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببينم، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پيش او بروم. بر خلاف شايعه اى كه راه انداخته بودند، ديدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مى گويند كه ادعاى نبوت كرده اى و علت زندان رفتنت همين است؟ گفت: حاشا كه من چنين ادعايى كرده باشم، جريان من از اين قرار است: من در شام در محلى كه گويند: رأس مبارك امام حسين را در آن گذاشته بودند مشغول عبادت بودم، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخيز برويم، من برخاسته و با او به راه افتادم، چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در مسجد كوفه هستم، فرمود: اين جا را مى شناسى؟ گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بيرون آمديم، مقدارى با او راه رفتم ناگاه ديدم كه در مسجد مدينه هستيم. به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتيم ناگاه ديدم كه در مكه هستيم، كعبه را طواف كرد، من هم طواف كردم. (۲۴) بعد ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بوديم كه ديدم در جاى خودم كه در شام مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدايا او كه بود و اين چه كار!؟
يك سال از اين جريان گذشت كه ديدم باز همان شخص آمد، من از ديدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم و مانند سال گذشته مرا به كوفه و مدينه و مكه برد و به شام برگردانيد و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مى دهم به آن خدايى كه بر اين كار قدرت داده بگو تو كيستى!؟ فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم: «قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رايتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من اين جريان را به دوستان و آشنايان خبر دادم، قضيه منتشر گرديد تا به گوش محمد بن عبدالملك زيات (۲۵) رسيد، او فرمان داد مرا به زنجير كشيده به اين جا آوردند و اين ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جريان تو را به محمد بن عبدالملك زيات برسانم؟ گفت: برسان. من نامه اى به محمد بن عبدالملك وزير اعظم معتصم عباسى نوشته، جريان او را باز گفتم، وزير در زير نامه من نوشته بود: احتياج به خلاص كردن ما نيست، به آن كس كه تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه به مكه برد و باز به شام برگردانيد و همه را در يك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد كند. على بن خالد گويد: من از ديدن جواب نامه، از نجات او مأيوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم ديدم مأموران زندان همه غرق در حيرت اند و بى خود به اين طرف و آن طرف مى دوند، گفتم: جريان چيست!؟
گفتند: آن زندانى در زنجير و مدعى نبوت، از ديشب مفقود شده، درها بسته قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نيست به آسمان و يا به زير زمين رفته و يا مرغان هوا او را ربوده اند؛ على بن خالد، زيدى مذهب بود، از ديدن اين ماجرا معتقد به امامت گرديد و اعتقادش خوب شد. (۲۶)
معجزه ای دیگر
۷- کلینی رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان «آنچه به سبب آن ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می گردد» تشکیل داده و در آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت: از یحیی بن اکثم قاضی سامراء – بعد از آن که او را بسیار امتحان نمودم و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد علیهم السلام سؤال کردم – شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او را طواف کنم، حضرت جواد (ع) را دیدم که در آنجا طواف می کند، درباره مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود. به ایشان عرض کردم: می خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می کشم. امام (ع) فرمود:من از آن سؤال به تو خبر می دهم قبل از آن که بپرسی، می خواهی سؤال کنی که امام کیست؟ عرض کردم: بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است. فرمود: من امام هستم، عرض کردم نشانه ای می خواهم تا یقین کنم.
آن حضرت در دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع به صحبت کرد و گفت:"إنّ مولای امام هذا الزمان و هو الحجّة. "به راستی مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است. (۲۷)
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله جاودان
...........................................
پی نوشت ها
۱- الحیاة السیاسیة للامام الجوادعلیه السلام، ص ۶۵.
۲- الارشاد، ص ۳۱۹.
۳- همان، صص ۳۱۹-۳۲۰.
۴- شیخ طوسى، رجال، الطبعة الاولى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، ۱۳۸۱ ه. ق، ص ۳۹۷-۴۰۹. مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد یاران و شاگردان امام جواد را ۱۲۱ نفر مىداند (عطاردی، شیخ عزیز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمی للامام الرضاعلیه السلام، ۱۴۱۰ ه. ق) و قزوینى آنها را جمعا ۲۵۷ نفر مىداند (قزوینی، سید محمد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بیروت، مؤسسة البلاغ، ۱۴۰۸ ه. ق)
۵- آقاى عطاردى در مسند الامام الجواد با احصائى كه كرده مجموع احادیث منقول از پیشواى نهم را در زمینههاى مختلف فقهى، عقیدتى، اخلاقى، و...، تعداد مذكور در فوق ضبط كرده است.
۶- تاریخ بغداد، بیروت، دارالكتاب العربی، ج ۳، صص ۵۴ و ۵۵.
۷- امین، سید محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، ۱۴۰۳ ه. ق، ج ۲، ص ۳۵.
۸- ابن شهرآشوب، قم، المطبعة العلمیة، ج ۴، ص ۳۸۴.
۹- الکافی، ج ۱، صص ۴۹۲-۴۹۳.
۱۰- الارشاد، ص ۳۲۶.
۱۱- تاریخ گزیده، صص ۲۰۵-۲۰۶.
۱۲- الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص ۱۰۳؛ شذرات الذهب، ج ۲، ص ۴۸.
۱۳- بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۸.
۱۴- الفصول المهمه، ص ۲۷۵.
۱۵- مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۶۴.
۱۶- الائمة الاثنی عشر، ابن طولون ص ۱۰۴، الفصول المهمه، ص ۲۷۶. ام فضل، خواهرزاده معتصم بود.
۱۷- الارشاد، ص ۳۲۳.
۱۸- الکافی، ج ۱، ص ۳۲۳.
۱۹- كافى: ج ۴ ص ۳۱۴ كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
۲۰- عيون اخبار الرضا: ج ۲ ص ۸.
۲۱-كافى: ج ۵ ص ۱۱۱ كتاب المعيشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
۲۲- بحار: ج ۵۰ ص ۱۰۵ از غيبت شيخ.
۲۳- بحارالانوار : ج ۵۰ ص ۵۵.
۲۴- در نقل كافى آمده كه گويد: اعمال حج را با او به جاى آورد.
۲۵- محمد بن عبدالملك زيات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور ميخ دارى كه براى شكنجه مجرمين به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگيزى دارد.
۲۶- ارشاد مفيد: ص ۳۰۵، مرحوم كلينى آنرا در كافى: ج ۱ ص ۴۹۲ باب مولد أبى جعفر محمد بن على الثانى (ع) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله عليه آنرا در بحار: ج ۵۰ ص ۳۸ - ۴۰ از بصائرالدرجات نقل مىكند و مى گويد: آنرا شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولويه از كلينى نقل كرده اند.
۲۷- اصول کافی، ج ۱، ص ۳۵۳
دشمن عقل
امام علی علیه السلام :
اَلْهَوى عَدُوُّ الْعَقْلِ؛
هواى نفس، دشمن خرد است.
شرح غرر: ج1، ص68